آیدین کوچولوآیدین کوچولو، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 6 روز سن داره
آوینا خانمآوینا خانم، تا این لحظه: 6 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره

امید من آیدین

اذان

آیدین علاقه عجیبی به اذان داره ! وقتی که صدای اذان بلند میشه هر جا و در حال انجام هر کاری باشه خودش رو  می رسونه و تا آخر بهش گوش میده . با اینکه من مخالف تماشای تلویزیون تو این سن براش هستم (اکثر روانشناسها میگن ) ولی بخاطر علاقش به اذان اجازه میدم اون رو از تلویزیون نگاه کنه . تازگی ها هم با اذان همخونی میکنه و صداهایی در میاره به نظرم میخاد کلمه الله و لا اله الا الله رو بگه . چون حرف ل رو بلده . همه ذوقش رو میکنن قربونش برم .الهی دل همه ما با نور خدا روشن بشه . توصیه مامانی : بچه رو از همین الان با خدا آشنا کنین که لحظه لحظه زندگیش سرشار از آرامش باشه ... ...
31 تير 1394

دندون2

اولین دندون آیدین 5 ماه و 26 روزش بود که دراومد و خوشحالمون کرد. بعد از اون دیگه هیچ خبری از دندون نبود .گاهی نگران میشدیم که چرا دندون دیگه ای در نمیاره ولی بعد میگفتیم خب اینکه به دندون نیازی نداره و هر چی دیرتر در بیان دیرتر خراب میشن تا اینکه فردای عید فطر بابایی متوجه شد 3 تا دندون بالایی آیدین جوونه زدن  یعنی 10 ماه و 26 روزگی . چه جالب ... مبارکت باشه عزیزم ...
31 تير 1394

عید فطر

امسال برای عید فطر  باید برنامه ریزی مخصوصی برای آیدین می کردیم ، چون آیدین خان موقع نماز خوندن من و بابایی مهر نماز رو برمیداره و میخوره . ما هم مجبوریم مهر رو تو دستمون بگیریم و اون هم با تسبیح و جانماز و برگه های دعا مشغول میشه . من به این فکر میکردم که اگه برای نماز عید فطر بردمش میره و مهر جانماز خانمها رو بر میداره . دو راه حل داشتیم که یا آیدین رو نبریم نماز که چون کسی  نبود پیشش بمونه نمیشد یا موقع نماز خواب باشه. گفتیم بالاخره یه کاریش میکنیم. ما ساعت 6 صبح از خونه زدیم بیرون و اونم خواب بود . ساعت 6:40 دقیقه رسیدیم خونه مادرجون و از اون موقع آیدین بیدار شد. طبق رسم شهرمون رفتیم زیارت اهل قبور و به آقاجون خدابیامرز یه سر ز...
31 تير 1394

داد !!!

از وقتی هوا گرم شد و کولر رو روشن کردیم پرده بالای دریچه کولر با باد جابجا میشد و آیدین خیلی بهش نگاه میکرد و من گفتم : آیدین باد . قصد داشتم کلمه باد رو یاد بگیره ولی آیدین گفت : داد. از اون روز کلمه داد ورد زبونش شده و به هر چیزی میگه داد .لامپ رو هم نشونش دادم گفتم برق به اونم میگه داد . تو خواب میگه داد . از خواب بیدار میشه میگه داد . یه شیرین کاری یادش دادم میگم خدا تو را به ما...آیدین میگه: داد . آدم میخاد بخوردش عزیز مامان رو .میگم خدا آیدین رو به ما...آیدین میگه :داد . فداش بشم.اینم هدفمند سازی کلمه (داد) ...
10 تير 1394

سفرنامه شمال

17 خرداد ماه رفتیم شمال (بابلسر). آب و هوا عالی جای همه خالی . این اولین مسافرت طولانی آیدین بود و به دلایلی تصمیم گرفتیم با اتوبوس بریم . بابایی نگران اذیت شدن آیدین بود ولی من با اعتماد به نفس بالا گفتم پس اون بندگان خدا که ماشین ندارن و با اتوبوس میرن مسافرت چکار می کنن . ما هم میریم فوقش آیدین میخابه .من بیشتر نگران اذیت شدن بقیه مسافرها بودم البته آیدین به جز دو سه مورد گریه زیاد شلوغ کاری نداشت .یه مسافر میگفت شاید جاش خیسه یکی میگفت شاید تشنه باشه و خلاصه شب خوابید .بازم خوب شد بلیط رفت و برگشت شب بود که آیدین بیشتر مسیر خوابید. به نظرم  تو این سن با بچه نباید مسافرت رفت اونم با اتوبوس. بهتره وقتی بچه راه افتاد مسافرت برین ک...
10 تير 1394
1